جدول جو
جدول جو

معنی طبیعت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طبیعت کردن
(خوَدْ / خُدْ کَ دَ)
چون طفل رضیع خنده کند یا حرف زند، گویند طبیعت کرده است، یعنی طبیعت و استعدادی به هم رساند. و این محاوره است و سند این در نثر نعمت خان عالی دیده شده، در هند مستعمل است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طبیعت کردن
خندیدن طفل شیر خواره (مستعمل در هند)
تصویری از طبیعت کردن
تصویر طبیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیعت کردن
تصویر بیعت کردن
عهد بستن، بیعت بستن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ عَ)
با کسی عهد کردن و دست دادن. (ناظم الاطباء). دست دادن بعلامت اطاعت. (یادداشت مؤلف) :
از ایران بر او کرد بیعت سپاه
درم داد یکساله از گنج شاه.
فردوسی.
چون این بیعت بکردم با من (طاهر) صد هزار سوار و پیاده است همگان بیعت کرده باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136). حضرت رضا (ع) از آنچه او بکرد ویرا (طاهر) بپسندید و بیعت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137).
آن سید سرور که ترا خواند برادر
بیعت بتو کرده ست و نکرده به دگرکس.
ناصرخسرو.
آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر.
ناصرخسرو.
دعوی ایمان کنی و نفس را فرمان بری
با علی بیعت کنی و زهر پاشی بر حسن.
سنائی.
ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت باتو کرد
ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست.
انوری.
ارکان آن دولت و اکابر آن مملکت بر پسر او امیر رضی نوح بن منصور مجتمع شدند و بیعت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). او را ببغداد خواند و بر او بیعت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279). ابناء دولت و اولیاء حضرت بر پسر او صمصام الدوله و شمس المله بیعت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285).
یا بیا با یزید بیعت کن
یا برو کنگور زراعت کن.
(بیتی ساختۀ عامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بلعت ، صیغۀ متکلم وحدۀ فعل ماضی از مصدر ثلاثی مزید باب تفعیل است به معنی ’بلعیدم من’، و در مورد مال مردم خوردن و حق کسی را بالا کشیدن استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). به مزاح، خوردن، تصرف کردن مال کسی به غیرحق. تصاحب کردن. غصب کردن. صرف مالی به غصب. خوردن مالی نه به وجه مشروع: تمام مال یتیم را بلعت کرد. مادر صغیر را گرفت و مال صغیر را بلعت کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ نُ / نِ / نَ دَ)
چاپ کردن. باسمه کردن، نقش کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیعت کردن
تصویر بیعت کردن
پیمان کردن دست دادن عهد کردن با پیمان دوستی بستن با
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و گو کردن شبانه گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب: چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد بجرجان رفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبع کردن
تصویر طبع کردن
چاپ کردن چاپ کردن باسمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبع کردن
تصویر طبع کردن
((طَ. کَ دَ))
چاپ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعیت کردن
تصویر تبعیت کردن
پیروی کردن، فرمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتفا کردن، پیروی کردن، تاسی جستن، متابعت کردن، گردن نهادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشک بودن، درمانگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرمان برداری کردن، اطاعت کردن، نیایش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپ کردن، به چاپ رساندن، چاپ زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد